برداشتی از کتاب «در مدار مهر»
کتابی است از صدیق قطبی که در سال ۱۳۹۵ به چاپ رسیده است. صدیق قطبی کسی است که با آشنایی به منابع اسلامی، فارغ از اختلافات مذهبی، در تلاش است تا بتواند حقیقتی انسانی و معنوی از دین ارائه کند و این کتاب، خود نمایانگر تلاش و هدف این نویسندۀ جوان است.
خلاصه
کتابی است که در آن مجموعهای از سخنان بزرگان، عارفان و همچنین آیات و روایاتی است که راهگشای طالبان حقیقت است. محوریت کتاب بر طلب حقیقت، زیبایی و خیر است و کتابی است اخلاقی و آموزنده که با خواندن آن میتوان حرکت به سوی حقیقت زندگی را آغاز کرد.
تأملی در مفاهیم کتاب
اصلیترین موضوع کتاب، دعوت به اندیشه، پیگیری حقیقت و خیر است. نویسنده سعی میکند به مخاطب جرأت اندیشیدن بدهد و بر آن است که ارزش و اهمیت به دنبال حقیقت بودن در هر شرایطی را بر ما آشکار کند. نویسندۀ کتاب شواهد خود را محصور به گروه خاصی نکرده است یعنی مثلاً اگر شواهد قرآنی میآورد، استدلالهای فیلسوفان را کنار بگذارد و یا اگر آموزهها و نقلقولهای فیلسوفان را میآورد، نظریات عرفانی را مطرح نکند و این مصداق بارز آن است که اگر ما در جستجوی حقیقت باشیم دیگر فرقی نمیکند که آنچه گفته میشود از زبان کیست.
علاوه بر کلیت کتاب که در جستجوی حقیقت بودن و کسب معرفت در این مسیر است، همانطور که در نام کتاب طلب حقیقت آمده، میتوانیم دریابیم که حقیقیت بدون «طلب» معنایی ندارد. اهمیت کتاب در آن است که بسیاری از مباحث سنگین حقیقت طلبی و عرفان را به زبانی بسیار ساده و شیوا و در عین حال با تکیه بر اخبار، احادیث، سخنان فلاسفه و بخصوص اشعار بیان کرده و کسی از خواندن آن خسته نمیشود.
آقای قطبی از همان آغاز کتاب به خوبی پیش رفتهاند و نقلقولهای قابل توجهی را ارائه دادهاند؛ به عنوان نمونه: «بر هرچه همی لرزی میدان که همان ارزی». در اینجا بحث از طلب است و اینکه همه چیز با اندیشۀ خودمان شروع میشود. «میخواهیم چه بکنیم؟» و این سؤالی است که هر کسی باید، به صورت جدی، از خود بپرسد و به آن پاسخ دهد. پاسخ به این سؤال، حقیقتی است که باید آن را بیابیم. در راستای رسیدن به حقیقت حجابهایی بر سر راهمان قرار دارد و این حجابهای درک حقیقت، موانع فکری هستند که آدمی در زندگی خود با تجربیاتش و همچنین از جامعه، خانواده و نظام آموزش و پرورش در ذهنش ایجاد شده است.
در جایی از کتاب آمده است: «ارج و قدر هر انسانی بر اساس مطلوب اوست….». از این سخن درمییابیم مسئله این نیست که آدمی به حقیقت برسد؛ بلکه مسئله این است که آدمی در جستجوی حقیقت باشد، همین که ما خدا جو شویم یعنی اهل خدا شدهایم. و اگر در جستجوی سنگ باشیم سنگ شدهایم. اگر به فناء فی الله نیز برسیم از آنجایی که خداوند بینهایت است، پس حتی در فنا نیز نمیتوان گفت اینجا غایت حقیقت جویی است. پس، غایت انسان بیغایتی است و انسان چیزی است که در جستجوی آن است.
غایت انسان در بیغایتی است و انسان چیزی است که در جستجوی آن است.
تحقیق از باب تفعیل، از ریشۀ حق و به معنیِ به دنبال حق بودن است. اهل محقق باید پرسشگر باشد. در جای دیگری از کتاب آمده است: «مرا با حقیقت بیازار، اما با دروغ آرامم نکن». باید بدانیم که حقیقت قرار نیست مطابق میل ما باشد و این ما نیستیم که حقیقت را میسازیم. حقیقت، حقیقت است و ما باید آن را پیدا کنیم. بنابراین همیشه انتقادپذیر باشیم و همیشه در باورهای خود کمی شک کنیم و به یقین نگوییم که باورهای ما حق مطلق است.
نویسنده از ادریس شافعی نقل قولی آورده است که میگوید: «با هیچکس وارد گفتگو نشدم که دوست داشته باشم بر خطا باشد و هرگاه باکسی سخن گفتهام پروای این را نداشتم که خداوند حق را بر زبان کدام یک از ما جاری میکند….» این مطلب به ما میگوید که نباید تعصب بیجا داشته باشیم و نباید در گفتگوهایمان بخواهیم به طرف مقابلمان بگوییم که من بیشتر میدانم. تنها، حقیقت و در طلب حقیقت بودن مهم است.
ادریس شافعی: «با هیچکس وارد گفتگو نشدم که دوست داشته باشم بر خطا باشد و هرگاه باکسی سخن گفتهام پروای این را نداشتم که خداوند حق را بر زبان کدام یک از ما جاری میکند»
نویسنده در جای دیگری آورده است: «اگر زمانی بساط عقل را از جهان جمع کنند باز هیچکس نمیگوید که من نادان هستم» جالب است که همۀ انسانها خودشان را خوب میدانند، اما باید بدانیم که هر چه حس دانستن و دانایی در ما قویتر باشد، به جهل نزدیکتریم. اما خالی شدن از «توهم دانایی» نیز سخت است و باید تمام حصارهای ذهنی و قید و بندهایی که در ذهن و باور ما از دانایی برای خودمان ساختیم یا برایمان ساختهاند، بشکنیم و تا این حصارهای ذهنی شکسته نشوند آدمی «طالب حقیقت» نیست.