برداشتی از کتاب «سیذارتا»
این مقاله محتوی تعملاتی در ژرفای معانی کتاب سیذارتا1 است که در جلسهٔ مطالعه و تفکر دانشگاه یزد در تاریخ ۱۴۰۱/۸/۲۳ توسط استاد خدادادی بیان شده. پیشنهاد میشود حتما ابتدا کتاب و سپس این مقاله را مطالعه کنید.
کتاب سیذارتا اثر هرمان هسهٔ آلمانی است که بهدلیل اتفاقات نژادپرستانه، وطنش را ترک کرده و به سوئیس مهاجرت میکند.
وی یکی از مطرحترین نویسندگان آلمانی است که کتاب بازی با مهرهٔ شیشهای او موفق به کسب نوبل ادبی شد.
سیذارتا داستان برهمنزادهٔ2 جوانیست که به اتفاق دوست برهمنش گوویندا3 بهدنبال یافتن معنای زندگی، خانواده و وطنش را ترک میکند. مدتی به مرتاضان میپیوندد و وقتی آوازهٔ ظهور بودا را میشنود،از جرگه مرتاضان جدا شده و به نزد بودا میرود، اما با وجود ایمان به حقانیت بودا، از آنجایی که به تجربهگری علاقهمند است بودا را نیز ترک گفته و در پی عشق به زنی روسپی به نام کامالا4 از مسیر طریقت و حقیقت منحرف شده تا آنکه از شدت احساس پوچی در زندگی دست به خودکشی میزند. اما موفق نمیشود و بار دیگر راه خویش را مییابد، با این تفاوت که این بار به حقیقت رسیده و رستگار میشود.
علیرقم حجم کم این کتاب، مباحث فلسفی مهمی نظیر معنای زندگی، فلسفهٔ خیر و شر، جبر و اختیار، ابعاد مختلف انسان، دین تقلیدی و تحقیقی، ازخودگذشتگی و از همه مهمتر وحدت وجود را مطرح کرده و پتانسیل تعملات فلسفیِ بسیاری را دارا میباشد. دلیل امر آن است که نگارندهٔ کتاب، خود فیلسوفی تجربهگر بوده و زندگی شخصیاش تشابه زیادی به نفش اول داستان—یعنی سیذارتا—دارد.
سیذارتا(سیدارتها Siddhartha) نام کوچک بوداست و داستان درحقیقت استعارهای از زندگیِ شخص بودا است، هرچند در ظاهر ارتباطی با آن ندارد.
نخستین مطلب کتاب در باب ایمان تقلیدی و تحقیقی است. سیذارتای برهمنزاده از کودکی مناسک تقلیدیِ آموختهشده از پدر را انجام میدهد تا اینکه روزی در برابر پدر ایستاده و برای سفر به قصد یافتن حقیقت، طلب اجازه میکند. این موضوعی است که در تمام ادیان بدان توصیه شده است.
سیذارتا با پیوستن به مرتاضان و ریاضت کشیدن به کنترل نفس و دوری از شهوات دست یافته و موفق به انجام کارهای خارقعادت نیز میشود، اما با این حال بدین چیزها راضی نشده و در طلب رسیدن به معرفت، جامعه مرتاضان را ترک میکند.
اگر بر آب روی، خسی باشی؛ و اگر در هوا پری، مگسی باشی؛ دل به دست آر تا كسی باشی.
—خواجه عبدالله انصاری
انجام کارهای خارقعادت در بعضی جاها برای اثبات حقانیت انجام میگیرد اما هدف غایی نیست. به گفتهٔ بودا، ریاضت میتواند مُسَکِّن باشد اما درمانگر نیست؛ درنتیجه ریاضت خوب است اما نمیتواند هدف باشد، بلکه باید همچو نردهبانی برای رسیدن به مراتب بالاتر به کار گرفته شود. ایناست که سیذارتا با دیدن مرتاضهایی که ریاضت را به عنوان هدف در نظر گرفتهاند،دوری جسته و به اتفاق دوستش گوویندا به سمت بودا به راه میافتند.
چون به بودا میرسند تمام ویژگیهای الهی را در رفتار و کردار و اندام بودا میبینند و بهعنوان فردی که نور و صفات الهی در او تجلی یافته، مریدش میشوند.
بدانک پیر سراسر صفات حق باشد … وگر چه پیر نماید به صورت بشری
—مولانا، دیوان شمس، غزل ۳۰۷۲
دوست سیذارتا—گوویندا—به خدمت بودا قسم یاد کرده تا آخر عمر نزدش میماند اما صبح روز بعد، سیذارتا به نزد بودا درآمده و بدو میگوید: «من میدانم که حرفها و رفتارت حق است، اما برایم قابل درک نیست». بودا حرفش را تأیید کرده میگوید: «زبان و کلام محدود است و مانع انتقال اصول درک شده به دیگران میشود»
فرد میبایست خود تجربه کند تا به حقیقت برسد؛ درنتیجه مراحل علمالیقین، عینالیقین و حقالیقین مطرح میشود. در ابتدا فرد از چیزی خبر دارد، سپس آن را خود دیده و در نهایت در آتشش سوخته و به درک واقعیِ آن میرسد.
حاصل عمرم سه سخن بیش نیست … خام بُدَم، پخته شدم، سوختم
—مولانا
در انتهای داستان نیز میبینیم علیرغم اینکه سیذارتا—به ظاهر—سرسپردهی بودا نبوده، به گفته ی دوستش گوویندا شبیهترین فرد به بودا میشود و حقیقت را خود تجربه میکند. اینجاست که میفهمیم تمام گفته های تمام عالِمان جز اطلاعرسانی چیزی نیست و برای رسیدن به علم واقعی، بایستی خود تجربه کسب کنیم.
اما سیذارتا جدای از کمالاتش، دچار خودشیفتگی و عنانیت بوده و همین در بازهای سبب گمراهیاش میشود.
«بلاهت» حالتی است که فرد با وجود علم به یک چیز، خود را به نفهمی میزند. عدم وجود بلاهت در وجود سیذارتا باعث شد در رابطه با خواسته های نفسانی، گرفتار زیرکی شود. یعنی هرچه نفس خواست را با زیرکی دریافته و برآورده کند. به همین سبب در بازهای به شقاوت میرسد.
سیذارتا پی میبرد تمام عالم تجلی خداست اما به اشتباه گمان میکند نفس نیز از این قائده مستثنی نیست؛ در نتیجه بایستی خواستههایش را برآورده کرد. با کامالای عروس هزار داماد آشنا میشود و برای نزدیکی با او شروع به مال اندوزی میکند، اما هرچه در این مسیر بیشتر پیش میرود، بیشتر و بیشتر گرفتار پوچی میشود تا اینکه پس از مدتی نه تنها ارضاء نشده و به آرامش نمیرسد بلکه دچار بیماریهای روانی شدیدی نظیر میگساری و قماربازی نیز میشود.
این پرده از داستان به ما میگوید پرداختن به صِرفِ خواستههای نفسانی هیچگاه سبب دستیابی به آرامش نمیشود.
بالاخره سیذارتای زیرک به درجهای از بیمعنایی در زندگی میرسد که تصمیم به انتحار و خودکشی گرفته و خود را در رودی میافکند تا خوراک ماهیها و کرمها شود، اما در این لحظه، درست وقتی که به پوچیِ دنیا پی میبرد، از درون رود، نام خدا5 را شنیده و نجات مییابد.
پس از مدتها به خواب شیرین و راحتی رفته و وقتی به هوش میآید ناجی خود را که دوستش گووینداست در کنار خود میبیند. گوویندایی که کماکان در جستجوی حقیقت در طریقت بوده است و سیذارتا را در این ظاهر به دور از ریاضتش به جا نمیآورد.
نکتهٔ حائز اهمیت در این ماجرا این است که در مسیر یافتن حقیقت، خواهی نخواهی پستی بلندی ها وجود داشته و یک فرد ممکن است به گناه نیز آلوده شود. آنگونه که شمس تبریزی میگوید: «کسی پیش ما یکبار مسلمان نتواند شد؛ مؤمن شود و کافر شود، کافر شود و مؤمن شود تا هربار چیزی از او به درآید تا آنگاه که مؤمن کامل شود». آن گونه که مولانا میگوید: «من به هر جمعیتی نالان شدم، جفت بدحالان و خوشحالان شدم». سالک حقیقی کسی است که از این مراحل گذشته و دریابد که زندگی حقیقی چیست.
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ … گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست … صد بار اگر توبه شکستی باز آ
—ابو سعید ابو الخیر، رباعی ۱
نکته حائز اهمیت دیگر آنست که به تعداد انسانها نفس و حجاب متفاوت وجود دارد. در یک وهله، خودبینی سبب گمراهی سیذارتا شد و در یک وهله، مرتاضی و دیگری شهوت و مالاندوزی.
سیذارتا در آن زندگی نفسانی از همهچیز از جمله خودش متنفر میشود اما پس از توبه، مجددا عاشق همهچیز میگردد. یعنی کلید نفرت، غفلت است و کلید محبت یادآوری و ذکر. هروقت انسان دربارهٔ کیستی و چیستی خود به تفکر پردازد، میتواند عاشق عالم شود. اما اگر تفکر و تعقلی نباشد، انسان از همهٔ عالم متنفر میشود. این است که سیذارتا پس از توبه مجددا قادر به دیدن زیباییهای عالم میشود؛ چرا که زیبایی جهان از گسترهٔ ذهن به ما منتقل شده و با جهانبینی، تجزیه و تحلیل میشود. کسی که جهانش عاری از معنی و نور و محبت باشد حتی با داشتن همهچیز نیز نمیتواند شاد شود.
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود … زان سبب عالم کبودت مینمود
—مولانا، مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش ۷۲
فلذا شادی میبایستی از درون آید.
سیذارتا همچون مولانا که به شمس تبریزی میرسد، او نیز با رسیدن به خود، متوجه حجابِ زیرکیاش میشود.
گفت که تو زیرککی مست خیالی و شکی … گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم
[…]
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم … در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم … در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
—مولانا، دیوان شمس، غزل ۱۳۹۳
سیذارتا پس از این همه راه، در میانسالی تازه متوجه هیچی و پوچی خود شده و میفهمد برای رسیدن به کمال بایستی خود را بشکند.
آینه، چون نقش تو بنمود راست خود شکن، آیینه شکستن خطاست.
—نظامی گنجوی
میانِ عاشق و معشوق هیچ حائل نیست … تو خود حجابِ خودی حافظ از میان برخیز
—حافظ، غزل ۲۶۶
سیذارتا به نزد قایقرانی میرود که روزگاری در اوج جوانی، او را به طرفی از رود برده بود که کامالا در آن زندگی میکرد. از قایقران میآموزد برای رسیدن به حق، به استادی جز رودخانه نیاز ندارد چرا که به سخنی تمام عالم آیت الله است؛ آیت الله گل، آیت الله رودخانه.
به قول مولانا که از زبان جمادات و نباتاب میفرماید:
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم … با شما نامحرمان ما خامشیم
—مولانا، مثنوی معنوی، غزل ۴۴۳
عکسِ سیذارتا، قایقرانِ عالِم نه خواندن-نوشتن بلد است و نه سخنرانی. تنها با شاگردی و گوش فرادادن رودخانه حقیقت را یافته. همانند شیخ برَکَه که استاد عین القضات همدانی بوده و او دربارهاش گفته: «شیخ من، شیخ برَکَه از قرآن نداند جز الحمد و آیتی چند، آنرا هم به لحجهٔ همدانی خوانَد ولی من که عین القضاتام هرچه را دانم از برکت شیخ برَکَه است» یا مثل ابوالحسن همدانی، استاد خواجه عبدالله انصاری که از خواندن-نوشتن هیچ نمیدانست و کشاورزی ساده بود.
در نتیجه، در این عصر ارتباطات که همهچیز میدانیم و اگر ندانیم نیز با جستجوی سادهای در اینترنت درمییابیم، باید مواظب باشیم تا به اطلاعات پراکندهمان که همچو دریایی به عمق یک بند انگشت است مغرور نشویم. بالاتر از اطلاع داشتن، داشتنِ حکمت است که با تحقیق و تفحص در یک زمینه بدست میآید و بالاتر از حکمت، معرفت است که مرحلهٔ نهایی دانایی در یک حوزه میباشد. اما چنانچه قبلتر نیز تأکید شد، حتی معرفت نیز میتواند حجاب شود.
خبر وخامت حال بودا در تمام شهر پیچیده و سیذارتای پیر روزانه تعداد زیادی از مسافران بودا را به طرف دیگر رود میبرد. برحسب اتفاق کامالا نیز با فرزندی که از آخرین همآغوشی با سیذارتا دارد در راه عیادت بوداست و توسط ماری گزیده میشود. کودکش به دنبال کمک، سیذارتا را یافته و به بالین کامالا میبرد. کامالا که پس از آخرین هم آغوشی با سیذارتا، روسپیگری را رها کرده و خانهاش را به مریدان بودا بخشیده. وی در مقام زنی پاک جان میدهد و مسئولیت نگهداری از کودک به پدرش محول میشود.
پسر نازپرورده با پدر یکسره سر ناسازگاری دارد و این پرده از داستان به ما میگوید که تا چهاندازه میتوانیم بر فرزندان کنترل داشته باشیم. ما مالک فرزندانمان نیستیم و تنها میتوانیم آنها را راهنمایی کرده و به انتظار تصمیمگیری از جانب خودشان بنشینیم. این بخش به ما میگوید حتی فرزند نیز میتواند حجاب گردد؛ همانگونه که در تاریخ افراد زیادی بواسطه فرزندانشان گمراه شدهاند. مثلا ابن عباس که از یاران وفادار رسول(ص) و مولا علی(ع) بوده، در آخر بخاطر فرزندش به امام حسن(ع) پشت کرده است. بنابراین سیذارتا فرزند را رها میکند.
پس از روزگاری مجددا سیذارتا، گوویندا را ملاقات میکند. اما باز هم گوویندای در جستجوی حقیقت او را به جا نمیآورد. به گوویندا میگوید: «اطلاع از چیزی ممکن است به کس دیگری منتقل شود اما معرفتِ آن غیر قابل نمایش است. آن را میتوان دریافت، میتوان در آن منحل شد و از آن نیرو گرفت و با آن کارهای شگرف انجام داد اما هیچگاه نمیشود آن را به کسی ارائه نمود و تعلیم داد»
سیذارتا به دوستش میگوید که عشق مهمترین چیز در جهان است.
عشق مهمترین چیزی است که در جهان است.
شاید برای متفکرین بزرگ بررسی جهان و شرح نفرت آن مهم باشد، امّا بهنظر من مهمترین چیزها دوست داشتن جهان است، نه آن که آن را منفور بداریم. نه این که یکدیگر را بد داریم، بلکه باید برای خود و جهان و همهٔ موجودات عشق و ستایش و احترام داشته باشیم.
—هرمان هسه (Hermann Hesse)، ”گوویندا“ در سیذارتا [Siddhartha]، ۱۹۶۲م، ترجمهٔ امیر فریدون گرگانی (تهران: نشر جامی، ۱۳۹۶)، ۱۴۸
امروزه در جهانی زندگی میکنیم که نفرت بر آن حاکم است. هر کشوری مایل به کسب نفوظ و سلطهٔ بیشتر بر دیگری است. به دلیل نفرت حاکم بر جوامع، یک ایرانی بهسختی میتواند عراقیای را دوست بدارد.
حال فرض کنید انسان به درجهای برسد که نگاه عاشقانه به هستی داشته باشد. همهٔ هستی را جلوهای از خدا و خدا را عشق و محبت مطلق ببیند و با عشقورزی به همنوعان، به حق ابراز ارادت کند.
طفیل هستی عشقند آدمی و پری … ارادتی بنما تا سعادتی ببری
—حافظ، غزل ۴۵۲
فرض محال، محال نیست. فرض بفرمایید سرمایهای که امروزه خرج جنگ و سلاح میشود، خرج آموزش و کشاورزی و درمان گردد. آنگاه همین سرمایهٔ محدود زمین کافیست تا همه در بهشت زندگی کنند.
همانگونه که یک شمع بر تاریکی غلبه نمیکند، تاریکی نیز نمیتواند بر یک شمع غلبه کند و همیشه فضای اطراف شمع روشن میماند. فلذا تفکر و نگاه عاشقانه به جهان را بایستی از خود شروع کنیم. به امید روزی که دنیا شروع به پیروی از این تفکر کند.
-
هرمان هسه (Hermann Hesse)، سیذارتا [Siddhartha]، ۱۹۶۲م، ترجمهٔ امیر فریدون گرگانی (تهران: نشر جامی، ۱۳۹۶) ↩
-
بَرَهمَن یا (brahma ब्रह्म) در زبان سانسکریت به معنای روحانی یا پیشوای برهمایی است. ↩
-
Govinda ↩
-
Kamala ↩
-
اُم یا (Om ॐ)، برخی معتقدند که ام برگرفته از صدای ناشی از انفجار مهیب در ابتدای خلقت هستی و سرآغاز زندگی دنیوی است، و به این ترتیب به خالق جهان نظام مند و قدرت لایتناهی اشاره میکند و به نوعی فراخواندن قدرت لایزال الهی حاکم بر این جهان است. ↩